خاطرات من و عشقم

ساخت وبلاگ
به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس یکشنبه هفته قبل مونی اینا اومدن..مامانم تا جمعه همینجا بود..با هم پیاده روی رفتیم ولی چیزی عایدمون نشد دیگه برگشتیم خونه و مامان سریییییییییع غذا درست کرد..بعد از ناهار رفتن با بابام.. مونی هم کارشو از سشنبه شروع کرد..الانم هنوز سرکاره..هنوز نیمده خونه..باید کم کم پیداش بشه.. احتمالا سرشون شلوغه که یکم دیرتر شده.. امروز بشدت حالت تهوع داشتم و شکمم درد میکرد نتونستم براش غذا درست کنم..مجبور شدیم حاضری بخریم بخوریم.. ووی خیلی منتظریم ببینیم چی مشه..خدا کنه زودتر بگذره همه چی مشخص بشه.. خیلی ذوق و شوق داریم..خخخخخ مامانم زنگ زد گفت خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 167 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس.. گفته بودم مونی اومده بود که اینجا بره کار کنه..بعد از کلی مخ زنی های م بعد از یه هفته دیدیم که داره بهت زنگ میزنه و میگه که بیا خونمون باهات صحبت کنم..خلاصه بعد دیگه رک گفت که بدرد من نمیخوره و اخلاقامون با هم جور نیست و هزار بهونه دیگه..منو میگی اعصابم به هم ریخت..گفتیم حالا چجوری بگیم نیا گفته نمیخوااااد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه خدا رو شکر مثل اینکه مونی امادگیشو داشت..ولی خوب میگه تو ذوقم خورده..من که حالم خوب نبود الان این اینجوری گفت منو اورد بعدشم اینجوری زد تو ذوقم..گفت به درک میام میرم کلاس.. به بابا هم میگیم که سازمان گیر داده ا خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 157 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس  از12ام کار جدیدت و شروع کردی..یه سری خوبیا داره و ی سری بدیا..خوبیش اینه که خیالمون دیگه واسه قسط راحته و بدیش اینه که روزای تعطیل تعطیل نیستی حتی جمعه ها فقط یه روز در هفته تعطیلی داری یا سشنبه یا یشنبه ها.. مونی 12ام اومد فرداش رفتیم برا کلاسش سوال کردیم..و بعدش سریع رفت کلاس.. 18ام19ام یه اتفاق خیییییییییییییییییییییییلی بد افتاد دیگه امروزم رفتن مامانم اینا..اوضاع زیاد خوب نیست همه چیو میسپرم به خدا که خودش هر چی صلاحه پیش بیاره..هفته قبلم که از شنبه تا دوشنبه رفتیم کارورزی بهداشت..شنبه رفتیم یه درمونگاه اونجا گفت تعداد زیاد خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 154 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس.. وای این چند روز افتضااااح بود..همه کارام گیر و قاطی پاطی شده بود.. شهریه دانشگاه دقیقه ی نود و امتحان و کاراموزیICUهمه با هممممم دیروز به هزار گیر و خواهش از استاد عقده ای اجازه گرفتم و از بیمارستان اومدم بانک..ساعت12شده بود.. فیش گرفتم رفتم بانک اونوری پول گرفتم اومدم ریختم حساب..همش به ساعت نگاه میکردم..اخه قرار بود یساعت اجازه بگیرم صبح زود بیام بانک کارامو بکنم و برم..ولی استاد عقده ای اجازه نداددددد مجبور شدم سرظهر برم که بانک شلوغ و همه جا داشت تعطیل میشد..دیروزش رفتم دانشگاه اونجام که سایت ریخته بود به هم نمیتونست کارمو خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 172 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس هاااا از بعد از امتحانام ننوشتم دیگه..خخخ یجوری میگم امتحانام انگار ده تا امتحان داشتم.. عامو همش دو تا داشتما دو تاشم خوب دادم یکیش شک داشتم خوب خوب باشه ولی نمره ها زدن مثل اینکه اشتب فک میکردم و خوب شدم هر دوتاش.. این ترمم تموم شد..و دردسرای انتخاب واجد برا ترم اخر..عاطی که عقدش بود نتونست بره یونی درسام بفرسه به حسین گفتم..حسینم درگیر کار بود بعید دونستم زود بتونه کارمو انجام بده به شکر گفتم.. سر شهریه باز شوک بهمون وارد شد..اینجا گندش اومد بالا حالا کار سیستم خودشونه یا کار بنده خدایی که ترم قبل پولو دادیم که بجامون بریزه حس خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 160 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس از وقتی فهمیدم مامان شدم نیمدم بنویسم20بهمن بود که 100درصد فهمیدیم که داریم بابا و مامان میشیم خیلی حس خوبی بود..سومین ارزوی بزرگم که بهش رسیدم بلاخره بعد از دوران درس..الان اولای ماه سومم.. خدا کنه که تا اخرش همینجور خوب پیش بره و نی نی سالم و صالح به دنیا بیاد..مستقیم بیاد تو بغلمون.. بی صبرانه منتظریم که بگذره و به دنیا اومدنشو ببینیم..بازم بی صبرانه منتظریم که جنسیتشو بدونیم.. بدونیم که چی باید بخریم..دخترونه باشه یا پسرونه.. من که برام فرق نمیکنه فقط از خدا میخوام که سالم باشه عزیز دلم خدایا عاشششششششششقتم کهههههههههههههههه خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 161 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفسسس.. مامانم اینا از23اومدن خونمون تا امروز ظهر بودن رفتن.. قربونش برم مامانم همه کارامو کرد البته مونی هم یکم کمک دادا.. دوس داشتم بیشتر میموندن ولی نشد..کاش میشد نزدیک هم میبودیم..من دلم مامان میخواد تو این روزا فهمیدم که هیشکی جز مامانم بدردم نمیخوره و ب دادم نمیرسه.. خدایا مامانمو هر چی تو دلشه بهش بده.. دلم گرفته..خدا کنه زودتر بگذره..بارونم شروع شد.. خدایا زحمتای مامانم هدر نره..خدا کنه بارون شدید نیاد که اعصابم به هم میریزه.. خدا کنه امروز زود بگذره..دیوونه شدم از تنهایی تو خونه یهو خلوت شد..کاش میشد بیشتر میموندن تو هم که ا خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 196 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس.. هفته14بودم قبل از رفتن خونه مامانم اینا..یعنی14فروردین رفتیم سونو برا جنسیت..گفت پسره مامانم مونی زهرا همش زنگ میزدن که چی بود ..چی بود..دیگه بعد که از اتاق اومدیم بیرون بهشون زنگ زدم گفتم پسره..خیلی خوشحال شدن.. دیگه سر شب رسیدیم خونه زری اینا فرداشم اونجا موندیم پسفردا ظهرش رفتیم خونه مامان اینا.. سمیر اینا هم اومده بودن..جمعمون جمع بود..تا یشنبه اونجا بودیم..رفتیم یخچالم دیدیم..دیگه یشنبه ظهر برگشتیم خونه..منم از فرداش رفتم کارورزی..دیروز و پریروزم نرفتم..از شنبه دوباره یه کارورزی دیگم شروع میشه..ان شاءالله تا اخر اردیبهش تم خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 165 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند سلام نفس 6اردیبهشت بود که اولین تکون کیانو احساس کردم قربونش برم..چ حس خوب و عجیبی بود دیگه از همون موقع هر وقت که تکون میخوره سریع بهت میگم که تو هم دستتو بذاری و احساسش کنی.. هفته دیگم احتمالا باید برم سونو انومالی..شاید مامانم اینام هفته دیگم بیان.. امروز رفتم قسطو پرداخت کردم و از اونطرف اومدی دنبالم بردیم بیمارستان..دیگه اگه خدا بخواد و مصی نفهمه داخلیم تموم شد..خخخخ فقط مدیریتم مونده.. هفته قبل کمرت گرفتگی پیدا کرد از دوشنبه تا جمعه نتونستی بری سر کار همش پیشم بودی چقد خوب بود همش پیشم بودی..وقتی شنبه صبح رفتی سرکار دلم گرفت کلی گریه خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 161 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس مامانم اینا17ام یعنی همین یکشنبه اومدن..تا دیروز اینجا بودن..دیگه دیروز صبح رفتن.. یشبنه هم رفتیم سونو سلامت خیلی شلوغ و افتضاح بود..خدا رو شکر کیان جیگرم هیچ مشکلی نداشت و همه چیزش عالی بود..تو هم اومدی فیلم سونو رو گرفتی...قربونش برم صدا قلبشم هست تو فیلمه.. بعد از اونجام رفتیم بیرون یه چرخ زدیم و بعد رفتیم خونه.. فرداش هم با مامانم و مونی رفتیم دکتر..کلی هم خندیدیم بعد اومدیم پارک بستنی گرفتیم خوردیم و رفتیم بازار..سشنبه هم زهرا اینا اومدن..شبش موندن همشون فرداش رفتن.. مونی کیف ب اون بزرگی رو جا گذاشته بود منم بیست دقیقه بعد د خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 138 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:41